فرشته کوچولو فرشته کوچولو

فرشته کوچولو

فرشته کوچولو

در مطب دکتر«ویلیامز» به شدت به صدا درآمد…دکتر گفت : در را شکستی! بیا تو.

در باز شد و دختر کوچولویی که خیلی مضطرب و پریشان به نظر می رسید، به طرف دکتر دوید وگفت: آقای دکتر، آقای دکتر، مادرم! ودر حالی که نفس نفس می زد ، ادامه داد: التماس می کنم مادرم را نجات دهید؛ مادرم خیلی مریض است، خواهش می کنم با من بیایید!

دکتر گفت:دختر جان، باید مادرت را به اینجا بیاوری؛ من برای ویزیت، به خانۀ کسی نمی روم!

دختر جواب داد: ولی دکتر من نمی توانم. اگر شما نیایید مادرم می میرد … واشک از چشمانش جاری شد.

دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت که همراه او برود… وقتی آنها به خانه رسیدند، دکتر را به جایی که مادر بیمارش در رختخواب بود راهنمایی کرد و رفت.

دکتر شروع به  معاینه کرد وتوانست با قرص وآمپول، تب بالای آن زن را پایین بیاورد و از مرگ حتمی نجاتش دهد. دکتر تمام شب را بر بالین آن زن ماند، تا صبح که علائم بهبودی در او دیده شد … زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.

دکتر به او گفت: باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتما می مردی!

آن زن با تعجب گفت : ولی دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. چشمان دکتر به قاب عکس خیره شد و پاهایش از دیدن عکس روی دیوار، سست شد. این همان دختر بود! فرشته ای که مادرش را نجات داده بود.گریه

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان فرشته کوچولو,
[ شنبه 3 فروردين 1392 ] [ 12:52 ] [ غریبه عاشق ] [ ]